پنج شنبه ... «مکان فکه ... اینجا فقط عطش است و رمل ... همه جای اینجا بوی کربلا می دهد،هر جا که قدم می گذاریم ... اما فکه عجیب حول حرف دوم خود طواف می کند ...ک یعنی کربلا... اینجا یاد رقیه سه ساله ی حسین (ع) افتادم... کی میگه پای سه ساله طاقت این گرما رو داره؟! ... اینجا بوی فاطمه (س) می دهد، اینجا قتلگاه فرزندان فاطمه است،فرزندانی که هنوز خیلیهاشان به سن جوانی نرسیده بودند، مگر می شود سرشان را روی دامن مادر نگذاشته باشند؟! ... ای ساربان اهسته ران،آرام جان گم کرده ام ....» وقتی برای وضوی نماز ظهر پاهام رو روی خاک گذاشتم،احساس کردم از داغی خاک داره تاول می زنه... اینجا سید شهیدان اهل قلم هم پرواز کرده بود
.......
اینا نوشته های منه،اسفند 85!!!!اولین باری که اردوی راهیان نور رفته بودم!همه قسمتها،همه منطقه ها رو دوست داشتم اما فکه رو یه جور دیگه!
حالا یهو خیلی اتفاقی وقتی کتاب "سلام بر ابراهیم" رو خوندم دیدم توی عملیات مطلع الفجر،دوتا کانال بوده،کمیل و حنظله، که رزمنده های زیادی رو توی خودش نگه داشته،اون کانال توی منطقه عملیاتی فکه بوده... .
امرپز که اخرای جلد 2 بودم،همینجوری زدم شبکه افق و دیدم سالگرد شهدای کانال کمیل و حنظله ست،روایتگری از شهید ابراهیم هادی.... شهیدی که عاشق بی بی دوعالم،حضرت فاطمه بود، شهدایی که 4،5 روز مقاومت کردند بی اب و غذا،وقتی دیدند مجروحین رو نمیتونن عقب بیارن همگی موندن و مقاومت کردند .....
و من عاشق تر شدم ... کاش بازم قسمت بشه برم فکه...